سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکـوتـــ شبـانـه"

روزگار همچنان می گذرد...

تازیانه اش را بر اندامم هنوز احساس میکنم...

سنگینی بارش شانه هایم را خرد کرده...

هر ثانیه صدای شکسته شدن استخوان هایم را می شنوم...

سکوت میکنم و دم نمی آورم...

شاید رازیست در این زندگی که من قادر به درک آن نیستم ...

امید هایم از پس هم یک به یک به تلی از خاکستر تبدیل می شوند...

باز دل سوخته من به دنبال روزنه ایست برای امید دوباره...

هر روز با این آرزو بر می خیزیم...

و هر شب آرزوی سوخته ام را دلم دفن می کنم...

وای از آن روز می ترسم...

می ترسم از آن روز که در قبرستان دلم

جایی برای دفن خاکستر آرزوهایم نباشد

نمی دانم دیگر آن روز چه باید کرد ؟؟؟؟؟


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 8:15 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

 

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

 

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

 

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

 

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

 

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

 

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

 

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

 

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

 

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

 

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

 

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

 

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

 

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

 

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

 

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/5/12ساعت 6:56 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |

می دانی؟
 
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
 
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

...
... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

حسین پناهی
حسین پناهی

نوشته شده در پنج شنبه 91/5/12ساعت 6:50 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن

حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!

نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…

نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….

این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….

راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!

راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی...

 بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی...

برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !

حیف قلب من نیست که تو در آن باشی...

تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….

حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند...

 تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن...

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …


نوشته شده در پنج شنبه 91/5/12ساعت 6:33 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو

عذاب میکشد؟

فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟

مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟

مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟

تو که اینک مرا تنها گذاشتی...

 تو که بر روی قلبم پا گذاشتی

چه زود فراموشم کردی...

مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی

مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟

مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و

 دیگر عاشق کسی نمیشوم؟

مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری

پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود...

عشقی در دلت نبود ،

 سهم من از با تو بودن همین بود!

باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای

دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم... 

نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم

رفتی و من چشمهایم خیس شد

روزهای زندگی ام نفسگیر شد

رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!

کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ،

کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،

کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی !

چرا بی خبر رفتی؟


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/28ساعت 12:1 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |

در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم


نوشته شده در دوشنبه 91/4/26ساعت 12:33 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است

یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

 

.

.

عشق همواره با شک آلوده است

دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

.

.

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی

دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

.

.

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است

دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

.

.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد

دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

.

.

عشق طوفانی و متلاطم است

دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

.

.

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست

دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و با خود به قله ی بلند اشراق می برد

.

.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند

دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

.

.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است

دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

.

.

عشق در دریا غرق شدن است

دوست داشتن در دریا شنا کردن

.

.

عشق بینایی را می گیرد

دوست داشتن بینایی می دهد

.

.

عشق خشن است و شدید و ناپایدار

دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

.

.

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم

از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر

.

.

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند

دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

.

.

عشق تملک معشوق است

دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

.

.

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند

دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند

.

.

در عشق رقیب منفور است

در دوست داشتن است که هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند

.

.

عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد

.

.

خدایا! به هر که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر


نوشته شده در پنج شنبه 91/4/22ساعت 7:45 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8      >

Design By : Pichak