هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد
من گذشتم از تمام قیل و قالاز هیاهو ، از هجوم ایینه
این همه دیوار در اطراف من
این منم ، این آشنای ثانیه
این منم ، این آخرین تصویر عشقکه چنین گم می شوم در یاد تو
پنجره ها را به رویم باز کن
تا شود مهمان من فریاد تو
این منم ، این از نفس افتاده ایکه گذشتم از تو و از عشق تو
می روم تا سر کنم من بعد ازاین
با غم ویرانگر این هجر تو
می روم اما بدستم یک خزانتا بتازم بر درخت جان خود
می روم اما بدان ای عشق من
جان دهم من بر سر پیمان خود
این منم ، این آخرین ابر بهارتا بگریم بر مزار قلب خویش
باورم هرگز نمی شد نازنین
پاگذارم یک شبی بر قبر خویش
این مزار تنگ را از من بگیریا برایم شاخه ای گل هدیه کن
تا دوباره جان بگیرم در سکوت
یک شبی بر روی قبرم گریه کن
Design By : Pichak |