سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکـوتـــ شبـانـه"

من به تو خیره شدم

من به تو مات دوختم

من که از نگاهت در میان تنهاییم سوختم

از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم

آن زمان که تو را از بر خواندم

در ذهنت تیره شدم

به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت کیش شدم

در نفسهایت گم شدم

من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم

کنون در بادم

مثل شعله ای در باد بی یادم

من تو را از بر می خوانم

و در شعرم تو را یاس می نامم

در نگاهت ردپایی از عشق درک کردم

در گرمای آغوشت لذت یکی شدن را لمس کردم

در حضور دردم حضورت را حس کردم

همین لحظه بود که حرف دلم را از تو سرشار کردم

در لبخند تو امید به زندگی طلوع کرد

همانند آفتابی در تاریکی و بغض سرد

چه کودکانه دستانت را فشردم

و چه زود باورم را به تو سپردم

چه پیمان قشنگی است وقتی دل ها اصل اند نه فکر منطق بشری

من گویا در رویاها هستم

اما بگذار که عمرم اینگونه شود سپری

افسوس زمان در گذر است

لحظه ای رسیده است

از نوع حقیقت تلخ بیداری

از نوع جدایی اجباری

از نوع حسرت ها

فرصتی ازفاصله ها

زمانی به شکل خاطره ها

به دیروز خیره می شوی

تکرارش می کنی

این تکرار ترس از فرداهاست

ترس از خاطره هاست

این فاصله قدرت شکستن عهد ما را ندارد

حال بگو به آسمان و ستارگان

بگو به فال گیر تا می تواند در فال ما جدایی بکارد

بگو تا می تواند بین ما فاصله ببارد

اما این دوری طاقت شکستن عهد ما را ندارد

دیروز را از بر کن

امروز را لمسم کن

که فردایی اگر ببینم در کنار توست

که فرداها همه در یاد و نگاه توست


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/7ساعت 9:47 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |


Design By : Pichak