سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکـوتـــ شبـانـه"

روزگار همچنان می گذرد...

تازیانه اش را بر اندامم هنوز احساس میکنم...

سنگینی بارش شانه هایم را خرد کرده...

هر ثانیه صدای شکسته شدن استخوان هایم را می شنوم...

سکوت میکنم و دم نمی آورم...

شاید رازیست در این زندگی که من قادر به درک آن نیستم ...

امید هایم از پس هم یک به یک به تلی از خاکستر تبدیل می شوند...

باز دل سوخته من به دنبال روزنه ایست برای امید دوباره...

هر روز با این آرزو بر می خیزیم...

و هر شب آرزوی سوخته ام را دلم دفن می کنم...

وای از آن روز می ترسم...

می ترسم از آن روز که در قبرستان دلم

جایی برای دفن خاکستر آرزوهایم نباشد

نمی دانم دیگر آن روز چه باید کرد ؟؟؟؟؟


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 8:15 عصر توسط "ســاره" نظرات ( ) |


Design By : Pichak